
برف ببارد یا باران …
برای باور زمستان ، همین جای نبودنت کافی ست
نه بهار با هیچ اردیبهشتی
نه تابستان با هیچ شهریوری
و نه زمستان با هیچ اسفندی اندازه پاییز به مذاق خیابانها خوش نیامد
پائیز مهری داشت که بر دل هر خیابان می نشست !
در آن کلبه ای که نگاه تو فانوسش باشد ، هزاران زمستان پشت درش خواهم ماند !
همین که عشق باشد آن هم در حوالی تو
هر چقدر هم که زمستان باشد
بهاری ترین هوا سهم من است
و این نیاز به هیچ زبان شاعرانه ای ندارد !
زمستان است
و من شنیده ام روزها کوتاه تر میشوند
ولی
نمیدانم چرا دارند این روزها
هی بلندتر میشوند ، بی تو …
آه … زمستان چقدر زیباست … میپسندم زمستان را که معافم می کند ، از پنهان کردن دردی که در صدایم میپیچد و اشکی که در نگاهم میچرخد ، و به همه می گوییم سرما خورده ام …